کد مطلب:140314 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109

ملحق شدن سی و دو نفر از لشگر عمر بن سعد ملعون به لشگر امام حسین
مرحوم سید در لهوف ملحق شدن سی و دو نفر از لشگر عمر بن سعد ملعون به اردوی كیوان شكوه امام علیه السلام را در اینجا نوشته و مرحوم صدر قزوینی آن را چنین تقریر نموده:

بسكه صوت مناجات و ناله و زاری اصحاب و صدای تلاوت قرآن از ایشان بلند بود لشگر پسر سعد را بعضی دل به حال ایشان بسوخت سی و دو نفر از شیعیان آل محمد علیهم السلام كه از فاضل طینت ایشان خلق شده بودند جبرا و كرها همراه لشگر پسر سعد به كربلاء آمده بودند و در كار خود متحیر بودند كه چگونه خود را از میان سپاه خلاص كنند، وقتی كه صدای ناله اصحاب و زمزمه تلاوت قرآن به گوش ایشان رسید دل این سی و دو نفر را كباب كرد به حال خود و


به حال امام علیه السلام گریستند و از بی رحمی كوفی تعجب كردند كه مگر دین اسلام نسخ شده، خون مسلمانان برای چه حلال شده كه گفته تیغ باید كشید اولاد پیغمبر را كشت.

شعر



دل سنگ از این ماجرا خون چكد

به دریای چین اشگ جیحون چكد



بر اسلامیان تیغ كین چون كشیم

نبی گفته آل نبی را كشیم؟



به یزدان كه این غیر بیداد نیست

كم از ظلم فرعون و شداد نیست



جواب پیغمبر را چه خواهند گفت، بهتر آنكه از این نیم جان بگذریم كشتی دین خود را به ساحل ببریم، دین آن قدر در نزد ما خوار نشده كه یكسره از آن بگذریم، این خیالات می كردند و صوت تلاوت قرآن می شنیدند، عرق تشیع هر یك در ضربان آمد و خون حمیت به جوش.

شعر



برون آمدند از سپاه عدوی

سوی شاه لب تشنه كردند روی



یكایك برفتند نزدیك شاه

دلی پر گناه و لبی عذرخواه



بسودند رخ ها بر آن آستانه

كه روح الامین بود دربان آن



اصحاب حضرت از میهمانان و تازه رسیده ها پذیرائی كردند آن سی و دو نفر هم با دل شاد و خاطر از جهان آزاد یكدل و یك جهت در بزم شهادت نشستند و منتظر فردا گشتند.

10- درخواست طرماح از امام علیه السلام به نقل مرحوم صاحب ریاض الاحزان مرحوم

ملا محمد حسن قزوینی در ریاض فرموده:

بعد از آنكه امام علیه السلام در ضمن خطبه ای كه ایراد نمودند اصحاب را به ثبات و صبر و اختیار شهادت بر حیات فانی دنیا امر فرمودند به خیمه مخصوص خود تشریف برده و مشغول به عبادت و راز و نیاز با پروردگار شدند در این هنگام


مردی شتر سوار كه به طرماح مرسوم بود خدمت آن سرور مشرف شد.

طبری می گوید: این مرد از شیعیان خالص علی مرتضی صلوات الله علیه و محبان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود به گوشش رسید كه امام بكربلاء آمده و گرفتار محنت و ابتلاء شده جمازه [1] بسیار خوب و پر تعریفی داشت سوار شد و از قبیله خود خارج گردید و خویش را به حضرت رسانید، شترش را خوابانید و عقال نمود و سپس محضر مبارك امام علیه السلام آمد و خود را در قدمهای آن جناب انداخت و عرض كرد: فدایت شوم: این قوم از خدا بی خبر مقصودشان شما می باشد و من این شتر تند رفتار و تیز دو را آورده ام تا بر آن سوار شوید و شما را به مأمن و مأوای خود ببرم و یقینا در آنجا احدی به شما نمی تواند دست بیابد زیرا آنجا مكانی است در كمال استحكام و اشعبی است در غایت رفعت و قوام، كسی قدرت ندارد اطراف آن عبور كند و با این ترتیب جان خود را از ورطه هلاك نجات خواهید داد.

حضرت نگاهی به طرماح نموده و فرمودند:

عجب خیال محالی كرده ای، الفرار من معركة القتال و رفع الید عن الاهل و العیال و جعلهم عرضة الاسر علی ید عدو المحتال لیس من شیم الكرام بل هو عار علی آحاد اللئام.

یعنی: ای طرماح: اولا گریختن از صحنه جنگ و هزیمت از جهاد گناه عظیم بوده ثانیا با اختیار دست از ناموس برداشتن و اهل و عیال را در معرض اسیری گذاشتن رسم و شیوه اهل كرم نبود بلكه هیچ لئیم و پستی زیر این بار نمی رود لا عیش و لا حیوة بعد ذلك ای طرماح این چه زندگی است كه من بیایم تنها در مأمن تو قرار بگیرم اما این جوانان سرو قامت و این یاران با استقامت را بگذارم دست از ناموس و عرض خود بردارم، بدانكه نه من از اینها دست بر می دارم و نه اینها از من


دست می كشند.

شعر



براه دوست گر باید فدائی

توان زد بر دو عالم پشت پائی



توان از اكبر و اصغر گذشتن

توان از پیكر و از سر گذشتن



11- واقعه آمدن هلال به كشیك خیام امام علیه السلام

از وقایع دیگری كه در این شب پر تعب واقع شده حكایت هلال بن نافع بجلی است، این واقعه را مرحوم علامه قزوینی در ریاض الاحزان از صاحب ریاض المؤمنین باین شرح نقل كرده است:

چون موكب مسعود خامس آل عبا وارد زمین محنت قرین كربلاء شد از میان این همه ملازمان و همراهان كه كمر مواسات و مقاسات امام زمان را بر میان بسته بودند چاكری خاص و نوكری با اخلاص و اختصاص تر از هلال بن نافع بجلی نبود، پروانه وار در گرد شمع جمال حسینی می گردید و در مواضع خوفناك و هولناك محارست و پاسبانی سبط سید لولاك می نمود و كان حازما بصیرا بالسیاسة.

آداب حرب و رسوم طعن و ضرب را نیكو می دانست و بگفته ابی مخنف در مقتل وی دست پرورده شیر ذو الجلال اسد الله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام بود، در تیر اندازی بی بدل و در رزمسازی ضرب المثل بود.

وی نام خود و نام پدرش را بر فاق تیر نقش می كرد و آن تیر را رها می نمود و در شب تار چشم مار را می دوخت و در شب پر تعب عاشوراء كه اصحاب و احباب در خیمه عبادت مشغول طاعت شدند هلال نیز در خیمه خود مشغول اصلاح سلاح خود بود شمشیر هلالی خود را برهنه كرده بود و صیغل می زد و با خود در گفتگو بود می گفت: هیچ شبی از این شب با هیبت تر نیافتیم، قاف تا قاف كربلاء را لشگر دشمن گرفته بود و خیام با احترام حضرت را محاصره كرده بودند، هلال با


خود گفت مبادا دشمن بر خیمه آقا و مولای ما شبیخون بزند بهتر آنكه بروم حراست و پاسبانی خیمه آقایم را بنمایم و كشیك سراپرده ها را بكشم، پس هلال شمشیر هلالی خود را حمایل كرد به در خیمه امام علیه السلام آمد دید حضرت چراغی افروخته، سجاده عبادت گسترده مشغول طاعت است.

شعر



گهی با نماز و گهی با نیاز

گهی در مناجات سرگرم راز



گهی بود با دیده اشگبار

طلب كار آمرزش كردگار



گاهی تكیه بر وساده می كرد زانوی غم بغل می گرفت از دنیا شكوه می كرد و با پروردگار مناجات می نمود هلال گوید: مدتی حضرت به راز و نیاز و تضرع و تلاوت مشغول بود بعد دیدم از جا برخاست شمشیر به كمر بست از میان خیمه بیرون آمد متوجه لشگر مخالف شد من تعجب كردم با خود گفتم آیا پسر پیغمبر برای چه رو به لشگر پسر سعد می رود بهتر آنكه تنهایش نگذارم مثل سایه از عقب سر آن سرور رفتم دیدم بر بالای بلندی و پستی عبور می كند و بر عقبه و كمین گاه ها نظر می اندازد در آن اثناء چشمش به من افتاد فرمود: سیاهی هلال هستی؟

عرض كردم: بلی خدا جان هلال را قربان تو كند، بیرون آمدن شما به این سمت كه رو به لشگر آوردید مرا به واهمه انداخت برای چه اینجا تشریف آوردید؟

امام فرمود: آمدم این عقبه و كمین گاه را ببینم مبادا دشمن اینجا كمین كند و بر خیمه ما بریزند هلال می گوید: دیدم حضرت برگشت و به زمین معركه نگاه می كرد و محاسن خود را بدست مبارك گرفته بود و اشاره به زمین می كرد می فرمود: به خدا این زمین همان زمین موعود است، این همان زمین است كه نخل نورس جوانان من به خاك می افتند.

سپس آن حضرت رو به من نموده فرمودند: ای هلال از اینجا نمی روی و مرا


ساعتی تنها نمی گذاری تا به حال خود باشم و قدری بر غریبی خود و جوانانم بنالم كه فردا مجال گریستن ندارم؟

هلال می گوید: من خود را بر قدمهای امام علیه السلام انداخته عرض كردم: قربانت شوم مادرم در عزای من بگرید چطور شما را تنها گذارم با آنكه شمشیر من بر كمر و اسبم در زیر ران من می باشد البته شما را تنها نخواهم گذاشت...

پس از آن هلال می گوید: دیدم حضرت قدری در گودی قتلگاه با اشگ و آه بود و سپس رو به خیمه گاه آورد، من با خود گفتم ببینم حالا آقا به كجا می رود، دیدم از در خیمه ها گذشت تا به در خیمه خواهرش زینب خاتون رسید وارد خیمه شد.

زینب خاتون چون برادر را دید سپند آسا از جا برخاست برادر را استقبال كرد و متكائی نهاد و برادر را بر سر مسند نشانید.

امام علیه السلام نیز خواهر را پهلوی خود نشانید و به وصیت نمودن مشغول شد و وقایع و مصیبات فردا را برای خواهر بازگو فرمود

شعر



گفت ای خواهر غم دیده بی یاور من

یك زمانی بنشین در برم ای خواهر من



خالی از اشگ كن این دیده چون دریا را

تا بگویم به تو من واقعه فردا را



تو مهین دختر زهرائی و ناموس رسول

پرورش یافته جسم تو در آغوش بتول



باش آگه كه اجل دست گریبان منست

این شب آخر عمر من و یاران منست



آخر عمر من و اول بی یاری تو است

شب قتل من و ایام گرفتاری تو است






این مبادا كه تو فردا ز هیاهوی خسان

دست بر سینه زنی بركشی از قلب فغان



غرق خون گر نگری اكبر مه سیما را

باید از گریه تو خاموش كنی لیلی را



غرض ای غمزده فردا چون در این دشت بلا

سر من با سر هفتاد و دو تن گشت جدا



جمع در دور خود اطفال پریشانم كن

گریه بر حال خود ای خواهر نالانم كن



كه پس از من به بسی درد گرفتار شوی

سر برهنه به سوی كوچه و بازار شوی



هلال گوید: ناگاه دیدم صدای گریه علیا مكرمه زینب بلند شد و به صورت حزین عرض كرد:

یا اخاه ءاشاهد مصرعك و ابتلی برعایة هذه المذاعیر من النساء و القوم كما تعلم.

حسین جان من چگونه می توانم ببینم بدن نازپرور تو روی خاك افتاده و چطور نگهداری این مشت زنان بی كس بنمایم با آنكه می دانی این قوم كینه قدیمه از ما در دل دارند.

برادر چه قدر بر من گرانست كه ببینم بدن نازپرور تو روی خاك افتاده و چطور نگهداری این مشت زنان بی كس بنمیام با آنكه می دانی این قوم كینه قدیمه از ما در دل دارند.

برادر چه قدر بر من گرانست كه ببینم جوانان پاك و پاكیزه و ماههای تابان بنی هاشم روی خاك افتاده اند كاش مادر مرا نمی زاد.

حضرت خواهر را تسلیت می داد و امر به صبر می نمود.


بعد حضرت زینب خاتون عرضه داشت: برادر جان آیا از این اصحاب اطمینان حاصل كرده و درست امتحان فرموده ای، آیا می دانی درباره شما چه خیال دارند؟

می ترسم وقتی كه آتش جنگ شعله ور گردد، نیزه ها بلند شود و شمشیرها كشیده شود اصحاب شما را به دشمن سپرده و خود سلامت باشند.

امام علیه السلام از سخنان خواهر به گریه درآمد، فرمود: خواهر البته اصحاب خود را امتحان كرده و همه را آزموده ام لیس فیهم الا الاقسر الاشرس همه جوانمردان با فتوت و شجاعان با مروت اند یتنافسون بالمنیة كاستیناس الطفل بلبن امه ای خواهر این یاران و یاوران كه می بینی دور مرا گرفته اند ایشان چنان از جان بیزارند و طالب مرگ هستند و انس به من دارند مثل انس طفل به پستان مادر.

هلال گوید: من چون این مقاله را از علیا مجلله محترمه شنیدم دیگر نتوانستم خودداری كنم گریه بر من مستولی شد از آنجا آمدم به اصحاب این خبر را ذكر كنم، رسیدم به در خیمه حبیب بن مظاهر دیدم آن پیر روشن ضمیر نشسته چراغ افروخته و بیده سیف مصلت شمشیر خود را برهنه كرده خطاب به تیغ برهنه خود می گوید:

ایها الصارم استعد جوابا..

هلال گوید: همان در خیمه حبیب نشستم سلام كردم جواب شنیدم، احوال پرسی كرد و فرمود:

یا حبیبی ما الذی اخرجك برادر عزیز چه چیز تو را از خیمه خود بیرون آورده؟

هلال تمام تفصیل احوال را بیان كرد تا آنجا كه گفت:

یا حبیب فاقت الحسین علیه السلام عند اخته و هی فی وحشة و رعب و اظن النساء شاركتها فی الحسرة و الزفرة ای برادر الآن امام زمان را نزد خواهرش علیا مكرمه


زینب خاتون سلام الله علیها گذاشتم و آمدم در حالتی كه آن مخدره را ترس و واهمه برداشته بود و از ما بدگمان بود، می گفت برادر می ترسم اصحاب تو، تو را تنها بگذارند و بدست دشمن بسپارند، جائی كه علیا مخدره زینب این گمان را در حق ما ببرد و بترسد یقین دارم همه مخدرات با او در این گمان شریك باشند بهتر آن است كه برخیزی برویم اصحاب را جمع كنیم تا امام در خیمه نزد خواهر نشسته برویم پیش روی زنان حرم بایستیم، اظهار چاكری و نوكری و ثبات قدم بكنیم شاید این رعب و هراس از دل خواهر آقای ما و سایر اهل حرم بیرون آید زیرا من حالتی از علیا مخدره مشاهده كردم كه به غیر این چاره ای ندارد.

حبیب فرمود: اطاعت می كنم، فی الفور از جا جست، اصحاب را ندا كرد كه یا لیوث الوغاء و یا ابطال الصفا ای شیران بیشه شجاعت و ای دلیران عرصه شهامت كه در خیمه ها آرمیده اید بیرون بیائید، صدای حبیب كه بلند شد جوانان هاشمی سراسیمه از خیمه ها بیرون دویدند كه یا حبیب چه می گوئی؟

عرض كرد: ای آقازاده ها من با شما عرضی ندارم، زحمت كشیدید برگردید آسوده باشید، من با این اصحاب عرض دارم، پس بانگ دیگر برآورد، یا اصحاب الحمیة و لیوث الكریهه ای لشگر بی ننگ و ای شیران جنگی بیرون بیائید.

ناگاه اصحاب جملگی از میان خیام بیرون دویدند و به دور حبیب صف كشیدند، گفتند: فرمایش چیست؟

حبیب فرمود: یاران خواهر آقای شما، ناموس حرم كبریا و نیز مخدرات همه از شما بدگمانند و می ترسند مبادا شما سید مظلومان را در میان دشمن بگذارید و بروید لهذا گریانند، نالانند چه می گوئید آیا همین نحو است كه خانمها خیال كرده اند یا نه؟

همینكه اصحاب با غیرت و حمیت از حبیب این سخن را استماع كردند و عرق تشیع آنها به حركت آمد فجردوا صوارمهم و رموا عمائمهم شمشیرهای


نازك شكاف از غلاف كشیدند، عمامه بر زمین زدند

گفتند: ای حبیب به ذات پاك آن خدائی كه منت به جان ما نهاده ما را در این صحرا گرفتار ابتلاء كرده و منصب چاكری شهید كربلاء را به ما داده كه از ما بی وفائی نخواهد سر زد، به خدا هر آینه خواهی دید با این داس شمشیر آتش فشان كله پر باد سر دشمنان را درو خواهیم كرد و در جهنم به بزرگانشان ملحق خواهیم نمود تا جان در بدن داریم البته وصیت رسول خدا را درباره اولادش محافظت می كنیم حبیب فرمود: حال كه چنین است همراه من بیائید تا من شما را در خیمه علیا مكرمه ببرم ثبات قدم شما را به خاكپای ایشان برسانم شاید رعب از دلهای نازك دختران فاطمه بیرون برود.

گفتند: حاضریم.

حبیب از پیش یاران كمر بسته از عقب آهسته آهسته بدر خیمه اهالی حرم رسیدند عرض كردند: یا اهلنا و یا سادتنا و یا معشر حرابر رسول الله ای خانمهای ما و ای خواتین محترمات و ای حرائر فاطمیات و ای پردگیان حرم ولایت و امامت مائیم چاكران و نوكران آستان شما و این است قبضه شمشیرهای ما در دست ما، این شمشیرها را در غلاف نخواهیم كرد مگر در گردنهای دشمنان شما و این است نیزه های رسای ما كه فرو نمی رود مگر به سینه پر كینه اعدای شما.

حضرت چون صدای احباب و اصحاب خود را شنید فرمود: خواهر می شنوی اصحاب من چه می گویند، نگفتم ایشان با من مهر و محبت داشته و از من جدا نمی شوند تا جانهای خود را فدای من نكنند، ببین آمده اند تو را از ترس و واهمه بیرون آرند تو هم برخیز بیرون برو با ایشان تعارف كن بعد به سایر مخدرات هم فرمود: اخرجن یا آل الله علیهم، ای پردگیان حرم خدائی شما هم بیرون بروید از ایشان معذرت بخواهید، پس آن مخدرات محترمه از میان خیمه ها بیرون آمدند در مقابل اصحاب ایستادند حضرت میان خیمه نشسته بودند و گوش


می دادند كه صدای ضجه و ناله عیال و اهل حرم بلند شد با چشم گریان ندبه و ناله می كردند و می گفتند: حاموا ایها الطیبون عن الفاطمیات ای نیكان عالم و ای پاكان اولاد آدم ما ناموس پیغمبر خدائیم و عصمت فاطمه زهرائیم از ما حمایت كنید، ما را در دست دشمن مبادا بگذارید، اگر خدای ناكرده دست اجنبی به گوشه چادر ما برسد شما جواب پیغمبر خدا را چه خواهید داد؟

حبیب و اصحاب كه این حالت را دیده و این مقالات را شنیدند سرها بزیر انداخته چنان صیحه و ناله از دل برآوردند كه زمین از اثر صیحه و ناله ایشان به لرزه درآمد.


[1] يعني شتر بسيار تندرو و تيزدو.